سرباز کماندار : خاطرات سربازی من



احترام نظامی در کل دوره آموزشی یکی از مهمترین اصول محسوب میشه. در دوره آموزشی این احترام گذاشتن خیلی دشوارتر از دوره خدمت در یگان هست. در دوره خدمت در یگان (مخصوصا اگه در کلانتری باشید) سلام نظامی ممکنه به یک یا دو بار در روز محدود بشه ولی در آموزشی این مسئله خیلی سخت تره و شما باید انواع احترام نظامی رو بلد باشین . 

در چند روز اول شما توجیه نیستید و بنابراین ازتون احترام نظامی انتظار ندارند ولی بعد از آموزش ازتون انتظار دارن با دیدن هرکسی که درجه از شما بیشتره (یعنی همه کادری ها از گروهبان تا سردار !) احترام بزارین. حتی کار به جایی رسیده بود که برای دوره ما یک آزمون احترام گذاشتن و هرکسی رد میشد رو لغو مرخصی می کردن!

برخلاف تصور خیلی از شما سلام نظامی صرفا احترام با گذاشتن انگشت های دست روی شقیقه نیست بلکه انواع گوناگون داره و همونا هم سخت هستند 

سوال اینه که در چه مواقعی باید سلام نظامی داد؟ قانون میگه که هرکسی لباس نظامی داشته باشه باید به ارشدش احترام نظامی بده. اگه لباس شخصی داشته باشید و بخواین احترام بگذارید باید صرفا پا بچسبونید !


خب. حالا چند جور سلام نظامی داریم؟

من در اینجا قصدم آموزش نیست و فقط قصدم روشنگریه.


حالت اول: شما در صف ایستادین و کادری به شما نزدیک میشه (فرمانده)

در این حالت ارشد گروهان شما ایست می کشه و شما اگه سلاح نداشته باشید خبردار می ایستید و روبرو رو نگاه می کنید! بسیار مهمه که دست شما مشت باشه و روی خط شلوارتون چسبیده باشه . اگه تفنگ دستتون باشه با تفنگ باید یه حرکت بزنید که فکر کنم به دست فنگ (!) باشه.


حالت دوم:  شما به سمت کادری می رید

در این حالت شما وقتی به سه قدمی کادری مذکور می رسید (در همون حالت دست مشت چسبیده) پای چپ رو یک قدم به جلو می برید (مثل رژه) و پای راست رو کنارش جفت می کنید و سپس دست خودتون رو برای احترام به روی شقیقه قرار میدین . البته به این سادگی نیست و حتی قرار گرفتن درست دست هم بسیار آموزش لازم داره!


حالت سوم: شما وارد اتاقی میشید که کادری حضور داره

در این حالت شما به ارشدترین فرد اتاق احترام می گذارید. به این صورت که کلاهتون رو خیلی شیک و مجلسی بر می دارید و با دست چپ می گیرید . یک قدم به پیش می رید و پا می چسبونید ! کارتون هم که تموم شد عقبگرد انجام می دید و از اتاق خارج میشید !


حالت چهارم: شما دارید راه می رید و کادری داره از جلوی شما می گذره

در این حالت شما دستتون رو مشت می ید و می چسبونید (کلا 90 درصد کارتون اینه ! ) و دستتون رو به نشانه احترام روی شقیقه می گذارید و با همین حالت رد می شید و چشمانتون کادری مذکور رو مشایعت می کنید و وقتی رد شدین عادی راه می رید !

اگه حالت ناقص (دمپایی) داشتید صرفا دست می چسبونید به شلوارتون و مشایعت می کنید !


حالت پنجم: شما دارین راه می رید و یک کادری از یک سوی دیگه شما رو احضار می کنه

در این حالت شما به دوی نظامی (یکی از سخت ترین حرکات) در حالی که دستتون رو به سینه چسبوندین به سمت کادری می دوید و وقتی به سه قدمی رسیدین مثل حالت دوم احترام میگذارید.


یکی از نکات مهمی که در تک تک این احترام ها اهمیت داره اینه که هیچوقت بدون کلاه ، احترام با دست نگذارید ! این چیزیه که خیلی از کادری ها هم اشتباه می کنند و انجامش میدن و مجازات میشن ! (پیش اومده که میگم)


در دوره آموزشی از اونجا که کادری های زیادی در پادگان شما هستند ، کار شما برای احترام نظامی خیلی سخت هست چون مدام باید احترام بگذارید ولی در یگان خدمت ممکنه کارتون راحت تر بشه چون دیگه افسر نگهبان شما ازتون انتظار نداره همش احترام بزارید ! 



سوالی بود در خدمتم


روز دوم من در مشکین شهر شروع شد. روز اول پادگان خیلی سخت بود چون هنوز ساعت خواب ما تغییر نکرده بود. هنوز گرسنه بودم چون دیشب یک تخم مرغ پخته و یکم نان برای شام اولین شب داده بودند (تا این حد اشرافی ! ) 


ساعت 4 صبح یک صدای ناهنجار گفت آقا بلند شین ! یکی از سربازان پادگان برای بیدار کردن ما اومده بود. ما همینجوری به خوابیدن ادامه دادیم که ناگهان یکی از کادری ها اومد و با لهجه ترکی غلیظ داد زد: مگه اینجا خونه خاله اس گرفتید خوابیدین؟ پاشین یالا !!!!

در اون هوای تاریک و یخبندان (اونم تو اردیبهشت) به صف شدیم تا برای نماز صبح راهی مسجد پادگان بشویم. روال کار به این صورت بود که همه صف می بستن و نفرات هر ردیف ، دست همدیگه رو می گرفتن و با خواندن دعای فرج به سمت مسجد رهسپار می شدند ! روزهای اول با شور و هیجان بچه ها این دعا رو می خوندند ولی به تدریج طی روزهای بعد بعد  از جمله اول ، دیگه دعا رو قطع می کردند !

تو اون هوای سرد و یخبندان وضو گرفتن با آب یخ خیلی سرد بود (وقتی میگم هوای سرد و یخبندان یعنی در حدی که چند بار پوست دستم جلوی صورتم ترک خورد و خون اومد ! ) بعدا وارد مسجد شدیم . یک سرباز صفر اذان میگه و این اذان به درازا هم می کشه. ظاهرا هر جمله اذان رو باید چندین بار با حالت کشدار بیان کنه. در پایان پادگان (که از اعضای عقیدتی اونجا هست) میاد. هر پادگان چند داره . اگه یه دفعه ماه رمضان بود و شما رو با زبان روزه اذیت کردن حتما بهشون شکایت کنید!

نماز خوندن از اذان هم طولانی تر میشه. مذکور در رکوع و سجود ذکرهایی رو میگه که نمیشه فهمید چطور اونا رو حفظ کرده. بعد از پایان نماز همه بلند میشن و یه دعا برای سلامتی امام زمان خونده میشه به شرح زیر:

خدایا ، خدایا ، تا انقلاب مهدی ، از نهضت خمینی ، محافظت بفرما ، ای امام ، مرجع عالی مقام ، به لطف خود نگهدار ، مجروحین و جانبازان ، شفا عنایت فرما ، دیدار روی مهدی ، نصیب ما بگردان

اون موقع که ما رفته بودیم ماه رجب بود بخاطر همین دعای ماه رجب رو هم خوندند و بعدش نماز تمام شد و برای صبحانه رهسپار شدیم.  صبحانه یک کره و عسل کوچولو بود و چایی نداشتیم. کلا گروهان ما تا یک هفته چایی نداشت . برای منی که بعد از هر وعده باید چایی می خوردم مثل شکنجه بود.

از اونجا که هنوز برنامه سین نیومده بود (بعدا توضیح میدم بیشتر) خیلی از کارها رو همون لحظه تصمیم گیری می کردند . بعد از گرفتن استحقاقی و پوشیدن لباس ها ، بزرگترین درس دوران سربازی رو گرفتم . اونم این بود که : هرگز تو چشم نباشید !

بعنوان کسی که قدش بلنده و همیشه نفر اول صف هست ، من همیشه تو چشم بودم و هی بهم ایراد می گرفتند ! روز اول به بستن بند پوتینم گیر دادن که هیچوقت خوب بسته نمی شد ! بعدش به فانسقه ام گیر دادند !  چیزی نبود که بهم گیر ندن توش !!!

ما رو به ترتیب قد شماره بندی کردن و من شماره 7 شدم. احتمال تو این دو ماه ، مهمترین فرد پادگان بودم و القاب زیادی هم کسب کردم که از بین اونا میشه به 7 مقدس ، 7 مشهور و عامل بـــگـ! اشاره کرد !

ناهار اون روز برای ما وعده مهمی محسوب می شد . چون از دیروز که رسیده بودیم به جز تخم مرغ پخته شام دیشب و کره و عسل امروز صبح ، چیزی نخورده بودیم . ناهار ما استامبولی بود. مزه خوبی هم نداشت و گوشت و برنجش به شدت بی کیفیت بود.

اون روز درباره نگهبانی هم ما رو توجیه کردن که باید پست جدا بزارم چون بحث طولانی هست.

شاید باورتون نمیشه ولی در دفترچه خاطراتم نوشتم که یادم رفته شام اون شب چی بوده ! ولی یادمه که مزه خوبی هم نداشت ولی خبر نداشتم که نسبت به سایر غذاهای اونجا ، این یکی از بهترین غذاها بود . درباره غذااها باید پست جدا بگذارم که حق مطلب ادا بشه!

شب موقع خواب تازه فهمیدیم که باید طبق شماره در تخت های خودمون بخوابیم. تخت ها دوطبقه بودند (اینجوری میگن؟ یا دونفره؟ نمیدونم!) من همیشه از تخت بالا می ترسیدم چون می افتادم . من رفتم اون بالا روی تخت هفت خوابیدم و یه نگاه به پایین کردم . با تصور اینکه از ارتفاع دو متری بیفتم و با دماغ روی زمین فرود بیام تنم می لرزید ! سعی کردم با فانسقه و کمربند خودم رو به میله های تخت ببندم ولی دیدم عملی نیست ! یه نگاه به پایین کردم. طبق پایینی من یه پسری به نام سعید بود که بسیار هم اعصاب داغونی داشت. قیافه اش شبیه روزبه چشمی بود !!! دیدم اون داره از پایین به تخت من نگاه می کنه و می لرزه !! ظاهرا اونم می ترسید که من روش بیفتم و تبدیل به کارت شارژش کنم ! نهایتا در  اقدامی نادر ، تیک های تخت 7 و 8 عوض شد و من طبق پایین رو گرفتم و خوابیدم!

روزهای بعد بسیار پرماجراتر بود !


استحقاقی چی میدن؟



استحقاقی یه سری وسایل مورد نیاز سربازان است که ادعا می کند به صورت رایگان به سربازان میدن ولی بعدا که حقوق شما رو واریز می کنن می بینید که کم کردن ! استحقاقی ما که نیروی انتظامی بودیم به شرح زیر بود:

کوله نظامی بزرگ = که همه چیز رو میریزین توش و بعدا اگه چیزی رو بخواین دوباره باید همه رو بیرون بیارید !
دو عدد لباس نظامی بزرگ = دو تا کوچک بودن و مجبور شدم با کلی لابی بگم برام از انبار لباس مناسب بیارن .

دو عدد شلوار بزرگ = دو تا اندازه نبودن و یکی شون رو تونستم با اندازه خودم پیدا کنم
یک اورکت: کوچک بود و یکی دیگه برام آوردن
دو زیرپوش و دو سفید = هر 4 قلم برام کوچک بودن. خداروشکر که خودم آورده بودم. این هایی که میدن بدن نماس! موقع حموم قشنگ همه شما رو دید می زنن !  پس اگه سایزتون بالاتر از حد متوسطه حتما این اقلام رو خودتون تهیه کنید
لباس و شلوار گرم ارتشی= این دو قلم هم برای من کوچک بودن و سایز مناسبشون رو کلا پیدا نکردم !
پوتین= سایز پای من 47 بود و سایز نادری بود. خوشبختانه یک پوتین با این سایز تو انبارشون بود و به من رسید ! 
واکس و فرچه= سه پلاستیک باید دور اینا بپیچین که بوی گند نگیره وسایلتون!
شامپو = به ما دو تا شامپوی سدر صحت دادند (!) اگه موهای معمولی دارین که هیچ ! ولی اگه موهایی دارین که به شامپوهای خاصی نیاز داره (چرب ، شوره دار و) شامپوی خودتون رو ببرید.
شامپوی بدن = برای شستشوی بدن هم یه شامپو بدن صحت دادن که من صابون برده بودم و انداختمش دور !
4 جوراب سیاه= جوراب شما باید ارتشی باشه و به جز اون هیچی قابل قبول نیست. 
ساق = روی جوراب برای گتر کردن استفاده میشه.
مسواک و خمیردندان= این دو قلم رو هم بهتون میدن . لازم نیست ببرید
کمربند نظامی = از کمربند معمولی خیلی راحت تره. من حتی بعد سربازی هم استفاده کردم. البته اگه سایز کمرتون بزرگه ، از قبل تهیه کنید.
فانسقه = فانسقه یک جور کمربند هست که برای حمل فشنگ ، قمقمه ، دوربین و ابزارهای دیگر استفاده میشه. در زمستان که اور می پوشین فانسقه رو بین سینه و شکم می بندن (شوخی نمی کنم ! دهنتون سرویس میشه! ) و تابستان ها دور کمر ! اگه مرزبانی نیفتید بعد آموزشی میاندازینش دور.

یه چیز دیگه هم هست که بهتون میدن و بعدا باید پس بدین و اونم یقلوی هست که یه ظرف مخصوص غذاست. چیزهایی دیگه هم ممکنه بهتون بفروشن که زورکیه و باید بخرین ! مثلا پوشه ، دفتر ، خودکار ، کش و.

اما اینایی که گفتم فقط چیزایی بود که اونجا میدن. شما چی باید ببرین؟ و چی نباید ببرین؟ الان میگم !

یه نکته رو مشخص کنم. هرچی کمتر وسیله ببرین بهتره ! فکر اوقات فراغت رو نکنید چون اصولا اونجا وقتی نخواهید داشت ! پس وسایلی مثل کتاب و مجله و هر وسیله غیرضروری دیگه رو نبرید چون نه وقت می کنید بخونید نه حوصله خواهید داشت.

چی ببریم؟

متاسفانه در سایت ها و فروم ها ، یه سری افراد بی اطلاع سایرین رو گمراه می کنند و چیزای ضروری رو توصیه نمی کنند و چیزای علمی تخیلی بیخود رو به سربازان یادآور میشن. من به شما میگم چی ببرین و چی نبرین !

پلاستیک فریزر = پلاستیک فریز کاربردهای زیادی داره. مثلا شما یه وسیله کوچک رو میخواین بین اون همه وسایلتون قرنطینه کنید تا گم نشه (مثلا مدارک ، دکمه یا.) یا مثلا حوصله ظرف شستن ندارید و میخواید یک پلاستیک روی یقلوی تون بکشید تا بعدا بندازینش دور ! 


کش = کش هایی که جنس بند شلوار دارند بیشتر توصیه میشه چون موقع گتر کردن اصلا پاره نمیشن !


قرص ویتامین = من در دوران آموزشی ، پنج بار سرما خوردم ! نمیدونم از نظر علمی قرص ویتامین تا چه حد کمک می کنه ولی اگه به نظرتون مفیده ببرین !

داروهای ضروری = شاید فکر کنید پادگان یه درمانگاه خوب داره و راحت هروقت مریض بشین درمانتون می کنن ولی سخت در اشتباهید. بلانسبت و دور از جان شما ، تا وقتی که به معنای واقعی کلمه رو به مرگ نباشید باید اونجا کار و تلاش کنید . درمانگاه اونجا هم در فقر دارویی به سر می بره. پس مجموعه کامل قرص های مقابله با سرماخوردگی (کلداکس ، آنتی هیستامین و.) قرص های مقابله با دندان درد و عفونت لثه (ژلوفن ، مترونیدازول ، پنی سیلین وی) اسهال (اسم داروشو نمیدونم ! ) و رو ببرید. امیدوارم لازمتون نشه ولی شک نکنید لازم میشه ! 

شکلات و آجیل = انشالله که پول دارین و می تونید آجیل بخرین ولی اگه نشد مقدار زیادی شکلات تلخ (مثلا باراکا) بخرید و ببرین .  به انرژی زیادی نیاز خواهید داشت.

سنجاق قفلی = بسیار رایجه که به دلیل فشار زیاد دکمه های لباس یا خدای نکرده شلوار شما پاره میشه و تا وقتی که بدوزینش باید یه جوری سرهمش کنید . 

دستمال کاغذی= دستمال کاغذی هرچقدر میتونید ببرین. حداقل سه بسته !

نخ و سوزن = برای دوختن همون دکمه ها که در بالا گفتم به کار میان .

دفترچه خاطرات = این چیزایی که الان به شما میگم رو از روی همون دفتر خاطرات میگم دیگه !

کارت تلفن = در پادگان ها حداقل هزار سرباز هستن که اکثرا میخوان با خونه شون تماس بگیرند و بنابراین بسیار رایجه که کارت تلفن های بوفه پادگان تمام بشه و هیچ تضمینی نیست که خیلی زود دوباره کارت تلفن بفروشن ! پس شما کارت تلفن از قبل داشته باشید .

کارت بانک = در سربازی ، ی بسیار رایجه . البته من در آموزشی در بین سربازای خودمون آدم ناجور ندیدم و همه عالی بودند. ولی به جز یه مقدار کم (مثلا 100 تومن) پول نقد نداشته باشید.

پول = حالا که بحث پول شد. اینکه چقدر ببرین به خودتون بستگی داره ولی کارت بانکی تون خیلی پر باشه ! خرج های شما زیاده ! مثلا همونطور که گفتم یه چیزایی رو به زور بهتون می فروشن که باید بخرین و بیست سی تومن خرج داره. باید به سربازای بومی پول خیاط رو بدین که اتیکت های شما رو روی لباستون بدوزن و بیارن که اونم بیست تومنی خرج داره. بوفه هم هست و دیگه شما قیمت نوشابه و کیک و اینا رو حساب کنید و اینکه روزی چقدر می خواین بخورین ! اینم بگذریم که ممکنه یه روز از غذا خوشتون نیاد و کلا بخواین ساندویچ بخرین. پس نتیجه می گیریم پولتون باید زیاد باشه.

قاشق = اگه نبرین از بوفه باید بخرین !

لیوان در دار استیل = برای خوردن آب و چایی مناسبه

شیشه نوشابه کوچک = برای اینکه توش رو پر آب کنید و شب تو خوابگاه اگه تشنه تون شد ، بخورین

اسپری زیر بغل = این مورد زیاد ومی نداره چون اونجا همه بوی سگ میدین (عذر میخوام البته ! ) ولی خب اگه به بوی بد حساس هستید ، ببرین

ناخن گیر = ناخن های شما هم حتما باید کوتاه باشه و گرنه بهتون گیر میدن (بهم گیر دادن که میگم! )

موزر = همونطور که در پست قبل گفتم کچل کردن موها قبل از اعزام ، پایان کار نیست و موهای شما دوباره اینقدر بلند میشه که از حالت مصوب خارج میشه. بنابراین شما رو به آرایشگاه می فرستن. در آرایشگاه چند سرباز هستن که با یک موزر موهای هم رو می تراشن ! اگه به بهداشت خودتون حساسید برای خودتون موزر ببرید!

قفل : یکی برای ساک خودتون و یکی برای ساک نظامی که بهتون میدن

 غلط گیر: ساک های نظامی همه یه شکل هستند. شما می تونید با ماژیک غلط گیر روی کل ساک اسم و شماره تلفن خودتون رو بنویسید . این برای وقتی کاربرد داره که شما دارین با اتوبوس به مرخصی میرین و اینجوری کسی ساک شما رو اشتباهی نمی بره

چسب نواری: لازم میشه

چی نباید ببریم؟

این لیست هم شامل چیزای ممنوع و هم شامل چیزای بی خاصیت و بدرد نخور میشه:

موبایل = موبایل های لنزدار یکی از مواردی هست که حتی کادری ها هم جرات ندارند در محیط کار ازش استفاده کنند چون به شدت حفاظت اسرار مهمه . دیگه شما که آشخور هستین که جای خود دارین! موبایل رو چه ساده چه لنزدار نبرین . اگه ببرین جایی برای شارژش ندارید. تازه باید به کل افراد گروهانتون سر این قضیه اعتماد کنین و مطمئن باشید که شما رو لو نمیدن (زهی خیال باطل ! )

هرگونه وسیله انتقال اطلاعات= وسایلی مثل سی دی ، فلش ، رم و به شدت ممنوع هستند و ممکنه انگ جاسوسی هم به شما بخوره و حتی به زندان برید ! پیش اومده که میگم !

سیگار ، فندک ، کبریت = اگه سیگاری هستید سعی کنید ترک کنید و گرنه دوران سختی رو می گذرونید.  در دوره ما بچه ها یواشکی در دستشویی سیگار می کشیدن ولی بارها کادری ها مچ اونا رو گرفتند. 

قرص و داروی خواب آور =  ممنوعه ! نبرید ! خیالتون راحت ! اینقدر خسته این که مثل خرس می خوابید!

وسایل اضافی غذاخوری = رک و راست بگم. شما به پادگان نظامی می رید نه رستوران ! وقت زیادی هم برای میل کردن غذا ندارید و سریع و با عجله باید بخورین. پس همون قاشق و لیوان کفایت می کنه. در اینترنت می بینم که توصیه هایی از قبیل نمکدان ، آبلیمو ،ترشی (!) شربت ، پیاز (!) و سایر این چیزا رو می کنن و آدم واقعا در سلامت عقل این افراد شک می کنه !

لباس های شخصی: به جز اون لباسی که می پوشید و سوار اتوبوس به سمت پادگان میرین هیچ گونه لباس شخصی ، کفش  و همراه نبرید چون ملطقا اجازه پوشیدن اونا رو ندارید و شب باید با همون لباس کثیف بخوابید ! 


این لیست فعلا به ذهنم میرسه. اگه چیزی جا انداختم بگید. 

ادامه مطلب

اول اردیبهشت 96 من برای خدمت نامقدس سربازی به پادگان شهید بیگلری در شهر مشکین شهر اعزام شدم. روز قبل از رفتن سرم رو با ماشین 4 تراشیدم (مدرک لیسانس داشتم ! ) ولی بعدا پشیمون شدم و با ماشین صفر تراشیدم .


روزی که خواستیم سوار اتوبوس بشیم تا به سمت شهر مذکور رهسپار بشیم ، متوجه شدم که خیلی ها حتی سرشون رو نتراشیدن. نمیدونم شاید امیدوار بودن اونجا ازشون بگذرن که ممکن نبود اینطور بشه !

اتوبوس بسیار اتوبوس داغونی بود ولی نکته مثبتش این بود که من دو صندلی در اختیارم بود تا بتونم ساکم رو کنار خودم بگذارم. وسط راه بودیم که متوجه شدم کارت بانکی ام رو همراه خودم نیاوردم .پس دقت کنید که حتما پول نقد به مقدار کافی با خودتون ببرین. بعدا در یک پست جداگانه لیست مخارج رو بهتون میگم. ماشین در یک رستوران داغون توقف کرد و مجددا شانس با من یار بود که مقدار زیادی بیسکوییت به همراه داشتم. خیلی از بچه ها در اتوبوس یا بیرون از اتوبوس سیگار می کشیدند و از اونجا که پادگان همه چیز رو می گرفت ، میخواستن ذخیره شون رو تمام کنند ! وقتی اتوبوس حرکت می کرد به نوبت می رفتن کنار راننده (که پنجره اش باز بود) سیگار می کشیدند.

یک سرباز در حال خدمت همیشه برای بدرقه سربازها میاد (به عبارتی اونا رو باید تمام و کمال به پادگان برسونه) سرباز مذکور هر نیم ساعت یه بار برای اینکه مطمئن بشه تعداد سربازهای تحت نظرش کم نشده باشن ، اقدام به سرشماری ما می کرد و به قول یکی از بچه های اتوبوس ، حس گوسفند به ما دست داده بود. سرباز بنده خدا مدام عذرخواهی می کرد و می گفت که این وظیفه اش هست و اگه تعداد ما کم باشه اون اضافه خدمت می خوره و .

وقتی به پادگان رسیدیم ما رو جلوی در پادگان پیاده کردند. مشکین شهر یک شهر هست که در دامنه کوه سبلان واقع شده بنابراین دید کاملی از سبلان خواهی داشت و واقعا زیبا هست با این حال شهر مشکین شهر به نظر شهری مُرده میاد. بعد از اردبیل انگار وارد یه سری بیابان های لم یزرع میشید و  حس می کنید داخل کویر قراره خدمت کنید ولی پادگان بیگلری دقیقا وسط شهر مشکین هست.

ما جلوی پادگان به صف شدیم و مدت زیادی هم اونجا منتظر موندیم. شاید شنیده باشین که در سربازی صف های زیادی رو خواهید دید و کاملا درسته. نیم ساعت در آفتاب بودیم تا اینکه نوبتی اسم ما رو پرسیدن و داخل راه دادند.

بعدش وارد میدان صبحگاه شدیم که اندازه یه زمین فوتبال بزرگ بود اونجا ما نشستیم . صندلی هم نبود. روی زمین نشستیم (به نشستن روی زمین و خاک و هم باید شدیدا عادت کنید) چند سرباز با کلاه قرمز که یه ریسمان زرد بهشون آویزان بود اومدند که فهمیدیم دژبان هستند. گفتن وسایلتون رو بریزین زمین (اینجا فهمیدم که کلا نباید وسایل رو به ترتیب بچینیم چون ترتیبش بهم می ریزه) داخل تک تک لباس ها ، خوراکی ها ، پلاستیک ها و . رو می گشتند تا مبادا چیز خلاف آیین نامه وارد بشه. 

یه توصیه: اگه خدای نکرده یک چیز خلاف آیین نامه میخواین وارد کنید یا حوصله گشتن وسایلتون رو ندارید با لبخند و آرامش همکاری کنید و نوبتی وسایل رو باز کنید و جلوی دژپان ها بگذارید. احتمالش هست که با دیدن همکاری شما ، به حسن نیت شما پی ببرند و وسایلتون رو کامل نگردند (برای من پیش اومده ! )

اگه شانس آورده باشین و بادی نبوده باشه که وسایل و پلاستیک های شما رو ببره میتونید بلند شین و به صف برین تا جلوی خوابگاه تون بشنینید تا اونجا هم مراحل طی بشه. 

در مشکین شهر 2 گردان داشتیم که یکی از گردان ها مخصوص افراد فوق دیپلم به پایین و یکی از گردان ها مخصوص افراد لیسانس به بالا بود. گردان ما که تحصیل کرده بودیم آماده تقسیم به گروه های مختلف بودیم. 4 گروهان در اونجا بود که هرکدوم دو خوابگاه داشتند. اهمیت تقسیمات این بود که فرمانده های هر گروهان با همدیگه کل کل داشتند و بنابراین کافی بود یک گروهان یک اشتباه بکنه تا فرمانده عصبانیتش رو سر اونا خالی کنه.

یکی با کاغذ اومد و گفت: اونایی که متاهل هستند بلند بشن بیان به گروهان فلان

همه افراد متاهل (که چقدر زیاد هم بودن) بلند شدن و با لبخند به اون طرف رفتن. اینجا کسانی که تک فرزند هستن (مثل من) یه ترسی عمیق در دلشون حس می کنند که با وجود این همه متاهل (که نسبت به تک پسر ، اولویت بالاتری برای خدمت در شهر خودشون دارن) چه شانسی برای اونا باقی می مونه؟

بعدش دوباره گفتن اونا که معاف از رزم هستن بیان !

معاف از رزم به کسایی میگن که مشکل پزشکی دارن ولی در حدی نیست که معاف بشن. در بین این افراد ، میشد افرادی رو دید که درون بدنشون پلاتین هست یا یک بنده خدایی بسیار چاق بود (شاید بالای 140 کیلو)

دوباره گفتن اونایی که ورزشکار هستن (در حد حرفه ای یا رکورد و) بلند شن

باز هم تعداد زیادی بلند شدن و به گروهان مخصوص خودشون رفتن 

کادری مذکور دوباره اومد و گفت حالا بقیه برن تو گروهان شهادت  ! :| 

گروهانی که از بقایا (!) و افرادی که هیچ چیز خاصی نداشتن تشکیل شده بود ، قرار بود تا چند روز آینده به لطف من مشهورترین گروهان در پادگان بشه !!

با همون حال ما رو به سمت مسجد بردن تا نماز بخونیم. مسجد پادگان بسیار بزرگه و هزار نفر ظرفیت داره. اگه مذهبی نباشید این بخش سربازی دهنتون رو سرویس می کنه! مسجد هم بعد از نماز حتما باید حداقل بیست دقیقه سخنرانی کنه . بسیار هم رایجه که قبل از نماز آهنگ هایی از حامد زمانی یا مداحی پخش می کنند که فضا معنوی بشه !

بعد از نماز همه به سمت تلفن ها هجوم بردن ولی با وجود تماس گرفتن ، صدای ما منتقل نمیشد (در اصل باید کلید ستاره رو می زدیم تا صدای ما منتقل بشه) نمیدونم هدف از اینکارشون چی بود . آخرش یه کادری اومد و یقه ما رو گرفت و به زور گفت برین بخوابین.

ما هم در خوابگاه خودمون رفتیم تا با همون لباس ها بخوابیم (هنوز لباس نداده بودن).

فردا چی میشد؟ خواهید خوند !


یکی از کارهای روتین شما بعنوان یک سرباز انجام نگهبانی هست . 


برخلاف تصور ، نگهبانی ربطی به مدرک نداره و شما با هر مدرکی در آموزشی باید نگهبانی بدین . نگهبانی بستگی به تعداد پست های نگهبانی شما و تعداد سربازان داره. برای ما تقریبا هر 3-4 روز یک بار نگهبانی ثبت میشد. نگهبانی به این صورته که شما 8 ساعت از روز رو به نگهبانی می گذرونید یعنی 2 ساعت نگهبانی و 4 ساعت استراحت (این بخش استراحت برای ساعت خاموشی صادق هست و در سایر ساعات باید به کارهای عادی آموزشی مثل کلاس ها و تمرین ها برسید) . طی این 24 ساعت شما هرگز نباید پوتین رو از پاتون در بیارید و حتی با همون باید بخوابید!

نگهبانی (مخصوصا اگه بی اسلحه باشه) کار چندان سختی نیست ولی به شدت کار پوچ و بیهوده ای هست. معمولا به سربازان آموزشی اسلحه نمیدن و دست خالی باید نگهبانی بدن. پست های نگهبانی گروهان ما شامل بخش های مهمی مثل توالت (!) ، اسلحه خانه ، آسایشگاه و میدان موانع میشد.

میدان موانع یک زمین خیلی بزرگ بود (شاید اندازه زمین فوتبال) که پراز خار و خاشاک بود و موانعی مثل مسابقات پارکور یا اسب سواری (!) اونجا بود که آمادگی سایرین سنجیده بشه . یک دیوار کوتاه هم بود که به راحتی میشد ازش اونور پادگان رو دید.

طی نگهبانی شما نباید بنشینید ، چیزی بخورید یا بیاشامید یا دستشویی برین یا به دیوار تکیه بدین یا هر کاری غیر از قدم زدن انجام بدین ! البته اگه نگهبان دستشویی باشید و شانس با شما یار باشه میتونید وقتی کسی نگاه نمی کنه به دستشویی برین (!)

پیچوندن نگهبانی در آموزشی ، مجازات های شدیدی داره که کمترین اونا نگهبانی به صورت یک روز در میان هست که واقعا سنگینه و تاثیر روحی بدی باقی می گذاره. درسته که اضافه خدمت در آموزشی وجود نداره (چون اساسا خدمت شما شروع نشده) ولی به این معنی نیست که مجازاتی برای شما تدارک دیده نمیشه . بدترین مجازات آموزشی ، لغو مرخصی هست که بدترین مجازات ممکن برای یک سربازه. فرض کنید همه بعد از یک ماه دارن به مرخصی میان دوره میرن و شما تو پادگان باید نگهبانی بدین ! پس بخاطر خوابیدن ،نگهبانی رو نپیچونید ، نمی میرید اگه نخوابید ! :| 

مجازات دیگه که به نظرم حتی از اینا بدتره اینه که همه گروهان رو بخاطر حرکت شما مجازات می کنن. فرض کنید یک شب در ساعت خواب ، بیش از صد نفر از گروهان شما رو بیدار نگه دار و تا صبح نگذارن بخوابه و همش بگن بخاطر فلانی بوده. دیگه تو کل دوره آموزشی کسی چشم دیدن شما رو نخواهد داشت و براتون زهرمار میشه (لازم به ذکره که شب ها فرمانده های گروهان شما ممکنه حتی در پادگان نباشن و مسئولیت اون شب با افسر نگهبان و . هست و اونا هم که قاعدتا باید بیدار باشن و براشون مهم نیست که شما هم بیدار بمونید)

پس به این نتیجه رسیدیم که پیچوندن نگهبانی از هیچ لحاظی عقلانی نیست . حالا که کلیات نگهبانی رو گفتیم (جزییاتش رو افسرنگهبان هر روز به شما میگه) یک خاطره شخصی ذکر کنم از روزی که امنیت پادگان بخاطر ما به خطر افتاد !


اواسط بهار 96 بود . تازه چند روز بود که داعش به مجلس و حرم امام حمله کرده بود و ما که سرباز بودیم بیشترین استرس رو داشتیم. یک روز از خواب بیدار شدیم و دیدیم چند قلم از گروهان ما گم شده که شامل کپسول اطفای حریق ، تلفن گروهان ، دفتر گروهان و. بود.

چیزی که ما فهمیدیم این بود که شخصی مرموز با لباس شخصی در تاریکی شب به محوطه پادگان اومده بود ، نگهبان های آسایشگاه های همه گروهان ها رو به خط کرده بود و اقلامی از اونا گرفته بود تا برای تعمیر به مرکز فرماندهی و. ببره.

جو اولیه که تا روز دوم بر ما حاکم بود این بود که یک سرقت هوشمندانه توسط یک سارق انجام شده و جودهی مسئولین پادگان هم در این امر بی تاثیر نبود.  دژپان های دروازه پادگان و نگهبان های مسلح اونجا همه لغو مرخصی شدند و برای ما سربازها تمرین های سختی در نظر گرفته شد ولی روز دوم اخبار جدیدی درز کرد . شخصی که وسایل رو برده بود کسی نبود جز یکی از کادری های فرستاده شده از ستاد به این منظور که آمادگی پادگان ما رو بسنجن که بدیهی است که شکست تلخی خوردیم ! :) 

به تمام سربازان برای نگهبانی اقلامی از قبیل چوب (!) و لوله داده شد و تعدادی زیاد سنگ و آجر در کنار دیوارها قرار داده شد تا فرد مهاجم رو در صورت نفوذ مجدد بزنن.

از اون روز نگهبانی ما در شب ها بسیار هیجان انگیز شده بود زیرا علاوه بر استرس مقابله با مهاجم ، وعده جایزه نقدی و مرخصی نیز برای دستگیری فرد نفوذی مقرر شده بود. در تاریکی میدان موانع از اونجا که نور از چند جهت می تابید ، سایه های من نیز چند تا شده بود و هر بار با دیدن سایه ام فکر می کردم که مهاجم برگشته!

افسر نگهبان های هر روز نیز این امر رو بزرگتر جلوه می دادند و از ما میخواستن با جدیت بیشتری نگهبانی رو انجام بدیم و در صورت مشاهده مهاجم وی را با بیشترین قدرت مورد ضرب و شتم قرار بدیم یا در صورتی که وی از دیوار خواست پایین بیاید ، با سنگ به مغز او بکوبیم !

تقریبا هر 2 روز یک بار این جمله رو می شنیدیم که سروان فلانی از فلان ستاد قسم خورده که امشب نفوذ می کنه !!

از اون شب به بعد اسم روز هم تعیین شد و حتی وقتی برای دستشویی شبانه راه می افتادیم ، صدای فریاد  ایست (!) از طرفین بلند میشد و تقاضای رمز می کردند. کار به جایی رسید که راننده رییس پادگان رو که لباس شخصی به تن داشت با نفوذی اشتباه گرفتند و وی رو مورد ضرب و شتم قرار دادند !

گذشته از چند بار ادعا مبنی بر دیدن نفوذی ، ما هیچوقت در دوره آموزشی خودمون شخص نفوذی رو ندیدیم ! یعنی وی که بود و از کجا اومده بود؟ آیا وی در سایه ها زندگی می کرد؟ حتی اگر وی رویت شده باشد از این رویت گزارشی از سربازان دیگر به ثبت نرسیده است !


رژه یکی از بیخودترین بخش های سربازی محسوب میشه. حتما رژه نیروهای مسلح رو در تلویزیون دیدین. هفته اول آموزشی بودیم که جناب سروان فلانی (اسم نمیارم ، از اسرار پادگانه) ما رو برای رژه برد. نحوه کار چنین بود که باید به جلو می رفتیم و با فرمان گردان حرکات مختلف رژه رو انجام می دادیم که بیشتر به بالا آوردن پای چپ مربوط می شد. قبل از اینکه بیشتر بحث رو ادامه بدم یه نصیحت دارم. جوگیر نشید و پاهای خودتون رو به زمین نکوبید و گرنه مشکلات زیادی از جمله کمر درد و خطر سنبل خان شدن (!) شما رو تهدید می کنه. من به دلیل رژه بدی که داستم به همراه چند نفر دیگه پاطلایی شدم . پاطلایی به کسانی گفته میشه که توانایی رژه خوب رو ندارند و معمولا به ته صف میرن. چون وقتی جلوی یه مقام مهم قراره رژه برین ، صف اول بیشتر به چشم میان.

رژه به دو صورت می رفتیم. اولیش همین رژه عادی خودمونه که شما قدم می زنید و فرمانده هر از چند گاهی میگه پیش! (که در این حالت پای چپ رو بالا میارین و می کوبید زمین ) البته تو بعضی جاها مثل پادگان ما به جای کلمه "پیش" از کلمه "خبر!" استفاده می کنند . رژه رو باید همینطور ادامه بدین تا به جایگاه برسید . جایگاه جایی هست که فرماندهان ارشد (میتونه گروهبان پادگان شما باشه تا رهبر کشور) اونجا ایستادن و سان می بینند.  سان دیدن همون نظاره کردن سربازان هست که معمولا دست فرمانده مذکور روی شقیقه اش هست (سلام نظامی) .

رژه دیگه ای ما داشتیم که به نام "دوی نظامی" هم معروف بود. اینو نمیدونم چطور توصیف کنم ولی خیلی طاقت فرسا بود. به حالت درجا باید می دویدین و در قدم چهارم ، یک پرش محکم روی پاتون انجام می دادین و در همون  حال آواز ملی و مذهبی می خوندین (برای ما سرود نام جاوید وطن بود) 


کار هر روز ما همین بود. فرمانده ها همونطور که قبلا گفتم (گفتم دیگه؟) خیلی روی رژه حساس هستند چون با هم کل کل دارند سر اول شدن. بخاطر همین کافیه شما در رژه ریدمان کنید یا فرمانده ارشد تو صبحگاه با بلندگو بگه نمیخواد رژه برین!  همین دلیل خوبیه که فرمانده شما ، دهن شما رو صاف کنه !


این رژه دوم رو بعنوان تنبیه ما هم استفاده می کردند! (درباره تنبیه بعدا بیشتر میگم)


نتیجه :

رژه روی درجه تاثیری نداره ، زیاد به خاطرش خودتون رو درگیر نکنید. نمیگم بیخیال باشید ولی اگه چاق هستین و نمیتونید رژه برین کاری کنید که پاطلایی بشین. من رو بخاطر اینکه رژه ام خوب نبود ، همیشه نگهبان آسایشگاه می گذاشتن. درسته نگهبانی آدم رو اذیت می کنه ولی اینکه تو آسایشگاه قدم بزنی بهتر از اینه که بدنت رو به باد بدی تو رژه !



تصمیم با خودتونه !


سربازی اگه معافیت خاصی نداشته باشید 21 ماه طول کشه، بنابراین چندان غیرمنتظره نیست که در یک انتخابات سطح کشور، شما نیز وظیفه حراست از صندوق رو پیدا کنید.

در طول دوران آموزشی ما (اعزام اردیبهشت 96) بسیار مسئله انتخابات رو به ما گوشزد می کردند و حتی بارها ما رو بخاطر این قضیه می ترسوندند. حقیقتا خودمون هیچ ایده ای نداشتیم که نقش ما در انتخابات چه خواهد بود. آشنایانی که سابقه داشتند احتمال می دادند که ما رو به یک روستا بفرستن و حسابی چیزمیز بخوریم. فرمانده ها ولی به آمادگی ما تاکید داشتند.

یک روز مانده به انتخابات ما رو در میدان صبحگاه جمع کردند و در کمال تعجب دیدیم تعداد زیادی اتوبوس vip اونجا هست. ما قرار بود به دو استان قزوین و زنجان اعزام بشیم و از اونجا که به بخش های دیگه (مانند شهر و روستاها) تقسیم بشیم. من زنجان افتادم. ما رو همه به ستادی در زنجان بردند (اسمش یادم نیست) و در یک جایی شبیه کلانتری اسکان دادند (در نمازخانه). قرار بود دنبال ما بیان و ما رو ببرند. در اون ستاد سرگرد مسئول (شایدم سرهنگ! یادم نیست) برخورد بسیار خوبی با ما داشت و تا حد امکان سعی کردند خوب پذیرایی کنند . شب هنگام چند تا ماشین پلیس اومدند و ما رو به خوابگاهی بردند. اون خوابگاه در مقایسه با پادگان مثل بهشت بود. صبح ساعت 4 ما رو بیدار کردند و مشخص شد من باید به بخشی از زنجان به نام سلطانیه برم. من و چند نفر دیگه رو با مینی بوس به روستا بردند. اونجا اسم های ما رو می خوندن و هرکدوم ما به یک کادری سپرده می شدیم . ظاهرا در هر ستاد یک کادری ، یک سرباز و یک فرد عضو سپاه مسئولیت رو به عهده می گرفتند (در شهرها مسلما بیشتر بود). اون 2 تا (کادری و سپاهی) مسلح بودند و من تنها کسی بودم که تونفا به دست داشتم. ما 3 تا در یک روستای گرم و بیابان گونه در یک مدرسه مسئول صندوق شده بودیم. بین هزار نفری که اون روز رای دادن یک جوان هم ندیدم. احتمالا روستا فرد جوان نداشته یا جوان ها حس رای نداشتند ولی شور و ذوق سایرین برای رای دادن خیلی چشمگیر بود. پیرمرد و پیرزن هایی بودند که ساعت ها پشت در منتظر می ماندند تا رای بدهند.

من به محض ورود به مدرسه طبق چیزی که در پادگان بهم گفته بودند تک تک کلاس ها و سوراخ های مدرسه رو گشتم تا از عدم وجود هرگونه بمب یا مواد آسیب زا اطمینان حاصل کنم که با خنده کادری همراهم مواجه شدم و به من می گفت بیخیال بشینم تا انتخابات تموم بشه!

 

برخورد کادری ، همراه سپاهی ، مسئولین مدرسه (که مسئول صندوق هم بودن) همه عالی بود. کار من این بود که با تونفا جلوی در می ایستادم و نمی گذاشتم بیشتر از چند نفر وارد محوطه بشن تا نظم صندوق به هم نخوره. در این حین چندین بار با بچه های روستای مذکور که در حیاط مدرسه توپ بازی می کردن هم درگیر شدم ! 

هرچه در پادگان غذای بیخود به ما می دادند در انتخابات سنگ تمام گذاشتند. زرشک پلو با گوشت و نوشابه و دوغ فرستاده بودند که نوبتی به نمازخانه مدرسه می رفتیم و میل می کردیم. 

نزدیک غروب دیگه تقریبا مردم کم شده بودند و رای گیری هم داشت تموم میشد. اواخر شب که تموم شد صندوق رو به نمازخانه بردند و دور هم شروع به شمردن آرا کردند.  کم کم سربازهای دیگه هم که به روستاهای اطراف رفته بودن به نمازخونه اومدن و همه یه گوشه جمع شدیم و من همونجا خوابیدم.

وقتی بیدار شدم نمازخانه خالی بود ! تقریبا صبح شده بود. وحشت همه وجودم رو گرفت که مبادا بدون من برگردند و سریعا به بیرون مدرسه دویدم و یک مینی بوس در حال حرکت دیدم. چند نفر داد می زدن بدو !!! بدو !!! هرجور بود رسیدم !

از اینجا به بعد همه چیز مع شد. برگشت به ستاد و متعاقبش برگشتن به پادگان.

 

گذشته از مسئله حمام نکردن در این چند روز (که برای بعضیا آزاردهنده میشه) ، انتخابات یکی از بهترین بخش های آموزشی بود و یه جور مرخصی به حساب میومد.

امیدوارم نصیب شما هم بشه !!!


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مخمل پاش، فانتاکروم، هيدروگرافيک خاطرات یک پسر ۱۴ ساله جملات فلسفی فلاسفه و بزرگان Case FBI مشاوره حقوقی طراحي سايت Tony پاورپوینت دین و زندگی دانلود کتاب